دوشنبه ۲۴ شهریور ۰۴

هرچي؟؟...

اين سايت در بارهي مطالب اموزنده وجوك است.

كاشتن درخت

۷۰۷ بازديد

كاشتن درخت

مردي به خانه رفيق خود رفته بود وقتي از حياط رد مي شدند رو به رفيق خود كرد و گفت اين درخت زيبا رو كي كاشتين؟

اين درخت يادگار اولين قهر من با همسرمه چون ما با هم قرار گذاشتيم هر وقت با هم دعوامون مي شه وقهر مي كنيم يه درخت بكاريم.

مرد اولي گفت چه كار خوبي اگه من و همسرم اين كارو مي كرديم الان يه جنگل قشنگ داشتيم.

...

۱۲۹ بازديد

همكارم تعريف ميكنه
ميگه توي مترو يه پيرزنه رو ديدم ميگفت من ۵ تا بچه داشتم !

دو تاشون اسير شدن و سه تاشونم مفقود الاثر

همكارم ميگفت همه ي خانوما تحت تاثير قرار گرفته بوديم كه چه شيرزنه صبوريه !

بعد پيرزنه ادامه ميده كه
دو تا دختر داشتم كه ازدواج كردن اسير شدن
سه تام پسر داشتم كه ازدواج كردن شدن مفقودالاثر

فاجع

۶۹۹ بازديد

ﺗﻮ ﺧﻴﺎﺑﻮﻥ ﻣﻴﺨﻮﺍﺳﺘﻢ ﺭﻓﻴﻘﻤﻮ ﺻﺪﺍ ﮐﻨﻢ
ﺩﺍﺩ ﺯﺩﻡ : الاااااغ …
۶ ،۷ ﻧﻔﺮ ﺑﺮﮔﺸﺘﻦ |:
اين آمار واسه كشورمون فاجع است

مطلب اموزنده

۷۰۴ بازديد

ملانصرالدين....

روزي دوستي از ملانصرالدين پرسيد : ملا ، آيا تا بحال به فكر ازدواج افتادي ؟

ملا در جوابش گفت : بله ، زماني كه جوان بودم به فكر ازدواج افتادم...

دوستش دوباره پرسيد : خب ، چي شد ؟

ملا جواب داد : بر خرم سوار شده و به هند سفر كردم ، در آنجا با دختري آشنا شدم كه بسيار زيبا بود ولي من او را نخواستم ، چون از مغز خالي بود !!!

به شيراز رفتم : دختري ديدم بسيار تيزهوش و دانا ، ولي من او را هم نخواستم ، چون زيبا نبود...

ولي آخر به بغداد رفتم و با دختري آشنا شدم كه هم بسيار زيبا و همينكه ، خيلي دانا و خردمند و تيزهوش بود . ولي با او هم ازدواج نكردم ...!

دوستش كنجاوانه پرسيد : ديگه چرا ؟

ملا گفت : براي اينكه او خودش هم به دنبال چيزي ميگشت ، كه من ميگشتم !!!

هيچ كس كامل نيست!

 
***

ضرب‌المثل ولزي :   تپه‌اي وجود ندارد كه داراي


 سراشيبي


نباشد!


زندگي هميشه شاد

طرز فكر

۶۸۹ بازديد

كي از دانشجويان دكتر حسابي به ايشان گفت : شما سه ترم است كه مرا از اين درس مي اندازيد. من كه نمي خواهم موشك هوا كنم . مي خواهم در روستايمان معلم شوم .

دكتر جواب داد : تو اگر نخواهي موشك هواكني و فقط بخواهي معلم شوي قبول ، ولي تو نمي تواني به من تضمين بدهي كه يكي از شاگردان تو در روستا ، نخواهد موشك هوا كند .

غم ماهي

۶۵۶ بازديد

چند ماهي بود دخترشو از دست داده بود و دست از كارو زندگي كشيده بود.

گوشه گير شده بود و با هيچ كس حرف نمي زد و كارش شده بود اشك و آه.

خيلي ها سعي كردند اونو به زندگي عادي برگردونن و موفق نشدند.

شبي خواب ديد توي بهشته و صفي از فرشته ها شاد و خندون و شمع

به دست به سمت دشتي پر گل و سرسبز حركت مي كنند.

خوب كه دقت كرد، ديد شمع همه روشنه جز يكي شون.

جلوتر رفت تا علت رو بپرسه ، با تعجب ديد، اون فرشته ، دختر كوچولوي

خودشه كه بر خلاف بقيه اندوه عميقي هم توي چهره اش ديده مي شد.

پرسيد دخترم چرا غمگيني؟! چرا شمعت خاموشه؟!

 

 

 

 

براي خوندن بقيه داستان بر روي ادامه مطالب كليك كنيد


غم درجهان خلقت

۶۹۲ بازديد

فرشتگان روزي از خدا پرسيدند:

بار خدايا تو كه بشر را اينقدر دوست داري

غم را چرا آفريدي ؟ خداوند گفت:غم را به

خاطر خودم آفريدم چون اين مخلوق من

كه خوب ميشناسمش تا غمگين

نباشد به ياد خالق نمي افتد

دعا

۷۲۱ بازديد

ه روز معلم به شاگرداش مي گه بچه ها بيايد بريم براي اومدن بارون دعا كنيم
بچه ها گفتن دعاي ما كه بر آورده نمي شه
معلم مي گه چرا ، دعاهاي شما بر آورده مي شه
بچه هام گفتن اگه دعاي ما بر آورده مي شد تو الان مرده بودي