شنبه ۲۶ دی ۹۴ ۱۴:۳۸ ۷۰۵ بازديد
ملانصرالدين....
روزي دوستي از ملانصرالدين پرسيد : ملا ، آيا تا بحال به فكر ازدواج افتادي ؟
ملا در جوابش گفت : بله ، زماني كه جوان بودم به فكر ازدواج افتادم...
دوستش دوباره پرسيد : خب ، چي شد ؟
ملا جواب داد : بر خرم سوار شده و به هند سفر كردم ، در آنجا با دختري آشنا شدم كه بسيار زيبا بود ولي من او را نخواستم ، چون از مغز خالي بود !!!
به شيراز رفتم : دختري ديدم بسيار تيزهوش و دانا ، ولي من او را هم نخواستم ، چون زيبا نبود...
ولي آخر به بغداد رفتم و با دختري آشنا شدم كه هم بسيار زيبا و همينكه ، خيلي دانا و خردمند و تيزهوش بود . ولي با او هم ازدواج نكردم ...!
دوستش كنجاوانه پرسيد : ديگه چرا ؟
ملا گفت : براي اينكه او خودش هم به دنبال چيزي ميگشت ، كه من ميگشتم !!!
هيچ كس كامل نيست!
***
ضربالمثل ولزي : تپهاي وجود ندارد كه داراي
سراشيبي
نباشد!